سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 
 
جستجو
پیوندها










































































































































































طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 10
بازدید دیروز: 12
کل بازدیدها: 183841

سردرگمی

این روزها

سردرگمم

انسان یا باید تماشاگر زندگی کند یا شاد

و من...

شادی چیست؟

دوست دارم بروم تا سر کوه بدوم تا ته دشت

صبح ها چندقدمی را 

در کنار امواج

روی شن ها 

بگذرانم

دوست دارم بهار را

بکشم مثل نفس در ریه هایم

و بگویم یک شعر

دوست دارم

هم کلام بشوم با یک بز

و بدوشم شیر هارا از گاو

و زمانی را

به تماشای یک کفش دوزک بگذرانم

لب یک پنجره بنشیم

وبه نقاشی کم رنگ خدا 

زیر طپش ابر ها و اشک آسمان خیره شوم

نیت بکنم

سهراب بگشایم

و بخوانم شعری 

بی هدف

شاد ....

 




موضوع مطلب :
ارسال شده در: یکشنبه 92 شهریور 17 :: 7:57 عصر :: توسط :

دلم می رود برای لبخند دوستان

چه شیرین است شادمانی آنان

چقدر دلم برایشان تنگ بود و تنگ می شود

چقدر دیدار رویشان شاد می کند مرا

لبخند شیرین

شاید همین بود سرآغاز دوستی ما

و چه کلمه ی شیرینی است

وقتی می گویم مــــــــــــــــــا

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پ.ن:دوستتان دارم




موضوع مطلب :
ارسال شده در: شنبه 92 شهریور 16 :: 11:39 عصر :: توسط :

گاهی می نویسم و متناسب با نوشته ام دنبال یک تصویر می گردم

گاهی تصویری می یبینم 

در توصیف آن می نویسم

گاهی نه

گاهی تصاویر جرقه هایی هستند برای نوشتن

گاهی طبیعت

گاهی یک نفس عمیق 

و ورود زندگی در ریه هایم

همه دست در دست هم این سلول های ذهنم را

قلقلک می دهند

و

در آن زمان کلمات تراوش می کنند

کنار هم قرار می گیرند و ترکیب و جمله و بند و ... می سازند

و در آخر

من هستم و افکارمو و یک دلنوشته

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پ.ن : ایبار هم آن تصویر مرا وادار به نوشتن کرد

شاید همین بود که نوشته ام لنگ در هوا ماند

کلمات آمدند اما با خود پایانشان را نیاوردند

این دفعه من ماندم و یک رشته ی بی انتها از افکار




موضوع مطلب :
ارسال شده در: چهارشنبه 92 شهریور 13 :: 9:17 عصر :: توسط :

گاهی...

گاهی نوشتن

گاهی مطالعه

شاید...

شاید برای خالی شدن برای خاتمه دادن به رشته ی افکار بی خاتمه

شاید برای به درون کشیدن به درون کشیدن افکار تازه، با ولع ،مانند گرسنه ای که با چشمانش شروع به خوردن می کند

گاهی...

گاهی حرف هایی 

شاید برای نگفتن

بله 

گاهی داشتن حرف هایی برای نگفتن

برای مرموز بودن

برای تازه بودن

برای به دنبال کشیدن

برای قطع کردن شایدم وصل کردن

شاید ...

شاید یه کنج

برای نوشتن

نوشتن دلنوشته

چه کلمه ی جالبی!

دلــــــــــــــــــنوشته!؟

یا گریه کردن

یه کنج برای افسرده بودن

درظاهر

و یک روح شیطون

بی توجه به بقیه

گاهی روشن کردن یک آتش

و فرار

فرار از شعله هایی که خاکستر می سازد از یک جنگل

شاید نوشتم

بی معنی

بی علت

صرف نوشتن

صرف سرگردان کردن خواننده

شایدم...

شایدم یک دروغ 

اما کدام؟

کدامش دروغ ؟

ههههه

معرفی آنچه هستیم

پشت کلمات پر ابهام یک نوشته

شایدم دروغ

هههه




موضوع مطلب :
ارسال شده در: سه شنبه 92 شهریور 12 :: 9:2 عصر :: توسط :
<   1   2