|
||
جستجو
پیوندهای روزانه
پیوندها
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 6 بازدید دیروز: 6 کل بازدیدها: 188499 آری این روزها همه پرت شده ایم پرت شده ایم از دایره ی زندگی بیرون فرار کرده ایم از حقیقتی به اسم وجود ما همه از یک چیز سرچشمه می گیریم و در نهایت به همان بر می گردیم ما همه نیاز به یک پشتیبان داریم یک تکیه گاه چیزی برای وصل بودن امــــــــــــــــــــــا امروز ... انگار این تکیه گاه را اشتباه انتخاب کرده ایم موضوع مطلب : پیروزی آری آنچه ما برایش کوشش می کنیم آنچه نامش را هدف گذاشته ایم آنچه علت بیدار شدن ما از خواب است آنچه دلیلی بر ادامه ی نفس کشیدن ماست شاید شاید خلاصه شود در یک لبخند در یک طنز در یک هدیه برای یک دوست در یک نفس عمیق در سبزه زار ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ پ.ن : در نفله کردن بقیه وشیطنت کردن های پرهیجان موضوع مطلب : فراموش کرده ام مدتهاست که خودم را از یاد برده ام و خواسنه هایم را آنچه شبها با رویایشان به خواب می روم وصبحها به امید دستیابی به آنان بر می خیزم فراموش کرده ام کجا ایستاده ام آری ایستاده ام این فراموشی مرا متوقف کرد فاصله ام از هدف زیاد و از مبدا کم این روزها آنقدر سرم شلوغ است که ... دور وبرم همه چیز رنگیست رنگی رنگی آنقدر مشغول تماشا شدم که فراموش کردم شده ام یک ماشین بیدار می شوم کارهایم را انجام می دهم و می خوابم بیدار می شوم کارهایم را انجام می دهم و می خوابم بیدار می شوم کارهایم را.... بیدار می شوم... بیـ ... آخرین دفعه ای را که خندیدم از یاد برده ام آخرین دفعه ای را که احساس رضایت کردم ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ پ.ن : روز ها فکر من اینست و همه شب سخنم که چرا غافل از احوال دل خویشتنم ز کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود به کجا می روم آخر ننمایی وطنم ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ای روح مسکین من که در کمند این جسم گناه آلود اسیر آمده ای و سپاهیان طغیان گر نفس تو را در بند کشیده اند چرا خویش را از درون می کاهی و در تنگدستی و حرمان به سر می بری و دیوار های برون را به رنگهای نشاط انگیز و تجملات گران بها آراسته ای؟ حیف است چنان خراجی هنگفت بر چنین اجاره ای کوتاه که از خانه تن کرده ای آیا این تن را طعمه مارومور نمی بینی که هرچه برآن بیفزایی بر میراث موران خواهد افزود؟ اگر پایان قصه تن چنین است ای روح من تو بر زیان تن زیست کن بگذار تا او بکاهدو از این کاستن بر گنج درون تو بیفزاید این ساعات گذران را که بر دریای سرمد کفی بیش نیست بفروش و بدین بهای اندک اقلیم ابد را به ملک خویش در آور از درون سیر و برخوردار شو و بیش از این دیوار بیرون را به زیب و فر میارای بدین سان مرگ مردم خوار را خوراک خود کن که چون مرگ را در کام فرو بری دیگر هراس نیستی و بیم فنا نخواهد بود (ویلیام شکسپیر) موضوع مطلب : تقدیم به همه دختران سرزمینم که کمتر به خاطر «خودشان» و «بودنشان» تحسین شده اند. کسانی که حتی وقتی خواستیم تحسینشان کنیم گفتیم: «میتوانند مادران خوبی باشند و جامعه ی فردا را بسازند» و فراموش کردیم که جامعه ی امروز نیز، با اشک ها و لبخندهای آنها ساخته میشود…:
وقتی برای کودکی که در فیلم مُرد، گریست، گفتیم گریه اش دخترانه است. وقتی با ساده ترین اتفاق، از ته دل خندید، گفتیم رفتارش دخترانه است. وقتی با کلمات زندگی کرد و رویا پرداخت، گفتیم ذهنش دخترانه است. وقتی که قهر کرد و میدانستیم که زود باز میگردد، گفتیم: قهرش دخترانه است. وقتی رنگ و زیبایی را فهمید و گفت، گفتیم: نگاهش دخترانه است. وقتی برای رابطه ای که ساخت، زندگیش را باخت، گفتیم: دوستیش دخترانه است… همه ی آن چیزی را که از ما یک «انسان» میساخت، رفتارهای دخترانه نامیدیم. طوری که اگر رفتار دخترانه را از یک «انسان» بگیریم، دیگر «انسان» باقی نمی میماند! اشتباه هم نگفته ایم. بی دلیل نیست که مردها، پس از سالها جستجوی بزرگی و بزرگمنشی، تکیه گاه و توانمندی، آرامش و احساس، قدرت و قاطعیت، دیر یا زود می آموزند که «بزرگمرد رویاهای آنها، فقط میتواند یک زن باشد…» برگرفته از سایت :روزنوشته های محمدرضاشعبانعلی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ پ.ن:ببخشید با تاخیر اینو گذاشتم آخه مناسبتش برای روز دختر بود ولی خب اونقدر قشنگ بود که دلم نیومد نذارمش موضوع مطلب : منوی اصلی
آخرین مطالب
آرشیو وبلاگ
|
||