|
||
جستجو
پیوندهای روزانه
پیوندها
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 19 بازدید دیروز: 10 کل بازدیدها: 188104
پس از سالها تلاش و کار کردن در شرکت با حقوق کم و بدبختی و فقر و بی چارگی بالا خره روزی به او گفتند جشنی بر پا خواهد شد و رئیس و معاونان شرکت در این جشن که به مناسبت سالگرد راه اندازی شرکت است حضور دارند و تو نیز می توانی با همسرت در این جشن شرکت کنی پس اندازشان برابر شد با یک دست لباس نو برای همسرش پس انداز سالها کار و تلاش و با هزار بدبختی از دوستی گردنبند زیبایی قرض کردند و به جشن رفتند همسرش آن روز در آن لباس با آن گردنبند حساب زیبایی اش را به رخ کشید دخترکی نحیف و زیبا چون گلهای بهار به خانه رفتند اما........................................................... گردنبند گمشده بود!!!!!!!! گشتند و گشتند اما دیگر امیدی نبود با هزار بدبختی و بیچارگی و با گرفتن وام های بسیار و کار کردن شبانه روز مرد و همسر نحیفش و گشتن میان زباله ها و پیدا کردن غذا برابر شد باپول گردنبند و شکسته و پیر شدن دخترک زیبا سالها بعد وقتی بالاخره قسد وام ها تمام شد روزی دخترک که حالا پیر و نا توان شده بود دوستش را دید همانی را که گردنبند را به او داده بود دوستش او را نشناخت اما بعد که فهمید او کیست بعد از سلام و احوال پرسی پرسید: دوست زیبای من چه شده که در این سالها و در اوج نوجوانیت چنین افتاده و پیر شده ای و زیبایی ات را از دست داده ای؟ او نیز گفت و گفت و گفت دوستش نم شدن گونه هایش را آشکار کرد و رودی گریست سپس بریده بریده گفت: گردنبندی که به تو قرض دادم بودم بدل بود!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
موضوع مطلب : منوی اصلی
آخرین مطالب
آرشیو وبلاگ
|
||