|
||
جستجو
پیوندهای روزانه
پیوندها
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 50 بازدید دیروز: 76 کل بازدیدها: 187780 از همون اول ها دوست داشتم نویسنده بشم اما بعد نظرم عوض شد حالا هم می خوام نویسنده بشم هم چیزی بعد از عوض شدن نظرم به ذهنم اومد اما بااین این حال هنوز متنی ننوشتم که تمام احساسم رو توش جاداده بوده باشم همش به این فکر می کردم چطور ادبی ترش بکنم واسه همین دهنم فقط و فقط درگیر نمره ی خوب انشا یا یه دفتر خاطرات آموزنده یا برگزیده شدن تو مجله ی پارسی نامه بود حالا که دارم بهترین ساعات زندگی ام رو که ذهنم بیش از هر وقتی کار میده صرف حفظ کردن یا به قولی خرخونی میکنم پشیمونم از وقت های از دست رفته ای که هنوز هم دارم از دستشون می دم و ککمم نمی گزه همیشه بعد از اینکه حرف هامو می زنم می فهمم که چقدر بهتر می تونستم جواب بدم و همیشه صد افسوس معتقدم که باید در حال زندگی کرد ولی همش و همش به فکر امتحان فردا بودم نمی دونم آیا فردا صبح خورشید بالا می یاد یا نه اما می دونم که هنوز هم تو فکر امتحان فردام
موضوع مطلب : منوی اصلی
آخرین مطالب
آرشیو وبلاگ
|
||