|
||
جستجو
پیوندهای روزانه
پیوندها
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 3 بازدید دیروز: 10 کل بازدیدها: 188414 .............
مردی ثروتمند وجود داشت که همیشه پر از اضطراب و دلواپسی بود. با اینکه از همه ثروتهای دنیا بهره مند بود،هیچ گاه شاد نبود.او خدمتکاری داشت که ایمان درونش موج می زد. روزی خدمتکار وقتی دید مرد تا حد مرگ نگران است به او گفت:
((ارباب،آیا حقیقت دارد که خداوندپیش از بدنیا آمدن شما جهان را اداره می کرد؟))
او پاسخ داد:((بله))
خدمتکار پرسید:....
((آیا درست است که خداوند پس از آنکه شما دنیا را ترک کردید آنرا همچنان اداره می کند؟)) ارباب دوباره پاسخ داد:((بله)) خدمتکار گفت: ((پس چطور است به خدا اجازه بدهید وقتی شما در این دنیا هستید او آنرا ادره کند؟))
به او اعتماد کن ، وقتی تردیدهای تیره به تو هجوم می آورند به او اعتماد کن ، وقتی که نیرویت کم است به او اعتماد کن ، زیرا وقتی به سادگی به او اعتماد کنی اعتمادت سخت ترین چیزها خواهد بود...
موضوع مطلب : منوی اصلی
آخرین مطالب
آرشیو وبلاگ
|
||