|
||
جستجو
پیوندهای روزانه
پیوندها
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 0 بازدید دیروز: 11 کل بازدیدها: 188664 مرد مسنی به همراه پسر 25 سالهاش در قطار نشسته بود. در حالی که
مسافران در صندلیهای خود نشسته بودند، قطار شروع به حرکت کرد.
هیجان شد. دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی که هوای در حال حرکت را با
لذت لمس میکرد فریاد زد: پدر نگاه کن درختها حرکت میکنن. مرد مسن با
لبخندی هیجان پسرش را تحسین کرد.
و از پسر جوان که مانند یک کودک 5 ساله رفتار میکرد، متعجب شده بودند.
باران میبارد، آب روی من چکید.
پسرتان پزشک مراجعه نمیکنید؟
مرد مسن گفت: ما همین الان از بیمارستان بر میگردیم.
موضوع مطلب :
اندر این ره میتراش و میخراش تا دم آخر همی غافل مباش موضوع مطلب : منوی اصلی
آخرین مطالب
آرشیو وبلاگ
|
||