سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 
 
جستجو
پیوندها










































































































































































طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 1
بازدید دیروز: 11
کل بازدیدها: 188665




موضوع مطلب :
ارسال شده در: دوشنبه 90 اسفند 22 :: 8:14 عصر :: توسط :

و تفاوت هایی هست

تفاوت میان خیر  و شر 

تفاوت میان ارباب و فقیر

و تفاوت هایی هست

تفاوت هایی که گاه 

در صورت و ظاهر پیداست

ولی نه همیشــــــــــــــــــــــــــه




موضوع مطلب :
ارسال شده در: دوشنبه 90 اسفند 22 :: 7:59 عصر :: توسط :

یک آرزو در عمق شب 

یک خاطره 

 یک پی نوشت

یک دسته خط 

یک شب نشست 

یک بیت نوشت :

و در این نزدیکی و در این ترس که از فرط گناه می باید

تو نشانم دادی که چقدر عاشقمی و من وباد قدمی می باید 




موضوع مطلب :
ارسال شده در: یکشنبه 90 اسفند 21 :: 7:27 عصر :: توسط :

من هنوز دلگیرم

از هوای آلوده ی شهر

از ساختمانی که جلوی غروب جمعه ایستاده

از صدای ماشین ها که روزانه صدای هزار پرنده را می بلعد

از رودی که حالا اتوبان بزرگیست

از نمازم که همه جمع شده ی بار گناه است

از شعر سهراب که نوشته آب را گل نکنیم

لذت آب بازی به تامل تا سکوت خاک است

از نوشته هایم

که همه باری از علم و ادب همه بار سنگین آرایه هاست

از دفتر خاطراتم

که همش مسابقه ی انشا نویسیست

 

 

 

آرمان ها مان چه شدند؟

ما هنوز در جنگ عظیم بی خدایی مانده ایم

 

 

 

 

ذره ای آب می خواهم سیب دوست ندارم  

رود آب می خواهم تا جریان سکوت خاک را با چشم پاهایم درک کنم

یار می خواهم تا انتظارش مرا سفت کند

خاک می خواهم تا امید یک جوانه ی نو را لمس کنم

ذره ای امید تا شاید ........

من هنوز در تکاپوی بدی هایم نشستم

تا شاید................

 

 

 

 

من هنوز خاطره ی خوبی ننوشتم 

اتوبان ما (اتوبان شهید زاینده رود) دارد زنده می شود

من هنوز خوابیدم

تا که شاید از یاد ببرم دیروز را

 

 

 




موضوع مطلب :
ارسال شده در: شنبه 90 اسفند 20 :: 7:44 عصر :: توسط :

 

پس از سالها تلاش و کار کردن در شرکت

با حقوق کم و بدبختی و فقر و بی چارگی

بالا خره روزی به او گفتند جشنی بر پا خواهد شد

و رئیس و معاونان شرکت در این جشن که به مناسبت سالگرد راه اندازی شرکت است حضور دارند

و تو نیز می توانی با همسرت در این جشن شرکت کنی

پس اندازشان برابر شد با یک دست لباس نو برای همسرش 

پس انداز سالها کار و تلاش

و با هزار بدبختی از دوستی گردنبند زیبایی قرض کردند

و به جشن رفتند

همسرش آن روز در آن لباس با آن گردنبند حساب زیبایی اش را به رخ کشید

دخترکی نحیف و زیبا چون گلهای بهار

به خانه رفتند

اما...........................................................

گردنبند گمشده بود!!!!!!!!

گشتند و گشتند

اما دیگر امیدی نبود

با هزار بدبختی و بیچارگی و با گرفتن وام های بسیار و کار کردن شبانه روز مرد و همسر نحیفش و

گشتن میان زباله ها و پیدا کردن غذا

برابر شد باپول گردنبند و شکسته و پیر شدن دخترک زیبا

سالها بعد وقتی بالاخره قسد وام ها تمام شد

روزی دخترک که حالا پیر و نا توان شده بود 

دوستش را دید همانی را که گردنبند را به او داده بود

دوستش او را نشناخت اما بعد که فهمید او کیست

بعد از سلام و احوال پرسی

پرسید:

دوست زیبای من چه شده که در این سالها و در اوج نوجوانیت چنین افتاده و پیر شده ای و زیبایی ات را از دست داده ای؟

او نیز گفت و گفت و گفت

دوستش نم شدن گونه هایش را آشکار کرد

و رودی گریست

سپس بریده بریده گفت:

گردنبندی که به تو قرض دادم بودم بدل بود!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

 




موضوع مطلب :
ارسال شده در: چهارشنبه 90 اسفند 17 :: 8:9 عصر :: توسط :
<   1   2   3   4   5   >