سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 
 
جستجو
پیوندها










































































































































































طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 87
بازدید دیروز: 11
کل بازدیدها: 188751

هر روز که می گذرت گذر زمان کمتر می شود و من نمی دانم که کی  این دنیا را دواع می کنم اما زندگی زیباست

سیب سرخی دارم بهتر از سیب سرخ سهراب

زندگی کن که زندگی گذر همین لحظه هاست

و زندگی زیباست وقتی تنها کافیسا محو زیبایی یک کفشدوزک بشویم




موضوع مطلب :
ارسال شده در: شنبه 90 آبان 14 :: 3:33 عصر :: توسط :

آیا مرگ آنچه را برپا داشته ایم نابود خواهد کرد؟

ووزش باد واژگان ما را با خود خواهند برد؟

و تاریکی ها اعمال ما را خواهند پوشاند؟

آیا همه ی آنچه که قلب ما را شا د می کند

و آنچه که روح ما را محزون می سازد

زود تر از موعود ما را به نابودیدخواهند کشاند...؟!




موضوع مطلب :
ارسال شده در: جمعه 90 آبان 13 :: 9:59 عصر :: توسط :

پسر بچه ای یک برگ کاغذ به مادرش داد.


 

 

مادر که در حال آشپزی بود ،دستهایش را با حوله تمیز کرد و نوشته را با صدای بلند خواند.


 

 

او نوشته بود: صورتحساب !!!


 

 

 کوتاه کردن چمن باغچه 5.000 تومان


 

 

 مراقبت از برادر کوچکم 2.000 تومان


 

 

 نمره ریاضی خوبی که گرفتم 3.000 تومان


 

 

 بیرون بردن زباله 1000 تومان


 

 

جمع بدهی شما به من: 12.000 تومان!


 

 

مادر نگاهی به چشمان منتظر پسرش کرد،چند لحظه خاطراتش را مرور کرد و سپس قلم را برداشت و پشت برگه صورتحساب این را نوشت:


 

 

بابت 9 ماه بارداری که در وجودم رشد کردی هیچ


 

 

بابت تمام شبهائی که به پایت نشستم و برایت دعا کردم هیچ


 

 

بابت تمام زحماتی که در این چند سال کشیدم تا تو بزرگ شوی هیچ


 

 

بابت غذا، نظافت تو، اسباب بازی هایت هیچ


 

 

و اگر شما اینها را جمع بزنی خواهی دید که: هزینه عشق واقعی من به تو هیچ است


 

 

وقتی پسر آن چه را که مادرش نوشته بود خواند چشمانش پر از اشک شد ودر حالی که به چشمان مادرش نگاه می کرد. گفت: مامان ... دوستت دارم


 

 

آنگاه قلم را برداشت و زیر صورت حساب نوشت:


 

 

قبلاً به طور کامل پرداخت شده !!!




موضوع مطلب :
ارسال شده در: چهارشنبه 90 آبان 11 :: 9:6 عصر :: توسط :

«داشتن‌ها» همیشه به انسان کمک نمی‌کنند؛ گاه این نداشتن‌هاست که موجب خلق آثار می‌شوند.
«آ» : «آرامش» وقتی به سراغت می‌آید که «تلاش» کرده باشی.

«ا» : «اعتماد به ‌نفس» یک «سرمایه» است نه یک «کلمه»!

«ب» : برای «بهتر» شدن زندگی‌ات، «بهتر» فکر کن!

«پ» : چرک‌نویس‌های زندگی‌ات گاهی به «پاک‌نویس» احتیاج دارند!

«ت» : «تفاهم»، درک کردن نیازهای طرف مقابل است نه دانستن نیازهای خود!

«ث» : «ثابت‌قدم بودن»، یکی از راه‌های «موفقیت» است.

«ج» : «جرأت» با داشتن «ترس» به‌وجود می‌آید.

«چ» : «چگونگی برخورد با مشکلات و ناکامی‌ها» مهم است، نه خود مشکلات و ناکامی‌ها!

«ح» : «حاصل» هر زحمتی، رحمت است؛ مطمئن باش!

«خ» : «خداوند» دنیا را به تو نشان ‌می‌دهد؛ تو خودت را به خداوند نشان بده!

«د» : «داشتن‌ها» همیشه به انسان کمک نمی‌کنند؛ گاه این نداشتن‌هاست که موجب خلق آثار می‌شوند.

«ذ» : «ذره‌ ذره‌ی» زندگی‌ات را شکرگزار باش!

«ر» : «رهاشدن» از درد، ابتدای پذیرفتن درد است.

«ز» : «زشت یا زیبا»؛ این بستگی به نگاه تو دارد.

«ژ» : «ژولیدگی و آشفتگی ظاهری» می‌تواند دلیلی بر ژولیدگی و آشفتگی درونی نیز باشد؛ از پایه شروع کن تا به اصل برسی.

«س» : «سلامتی»، ثروتی‌ست که ثروت‌های دیگر را جذب می‌کند.

«ش» : «شکرگزاری» یعنی رسیدن به «شادکامی».

«ص» : «صادقانه» زندگی کن؛ صادقانه جواب بگیر.

«ض» : جلوی ضرر را از هر جا بگیری، منفعت است.

«ط» : «طاقت‌داشتن» در برابر سختی‌ها یعنی روزه داشتن تا هنگام افطار (سختی‌ها می‌روند و جسم و روح پیروز می‌شوند.)

«ظ» : «ظاهر» و باطن اگر به هم نزدیک شوند، آینه می‌شوی!

«ع» : «عشق» به زندگی‌ست نه عادت به زندگی.

«غ» : «غصه ‌خوردن» همچون سبزی نشسته است؛ غصه‌ها را بشور!

«ف» : «فاتح» فردای خود شدن، «امروز» را می‌طلبد.

«ق» : «قدرت» در دیدن معایب نیست؛ در گفتن محاسن است.

«ک» : «کمک کردن» به دیگران در حقیقت، یک نوع کنترل دردهای خودمان نیز هست.

«گ» : «گاهی» شعری زمزمه کن، عکس بگیر، مهمان دعوت کن، یادداشتی بنویس، گاهی از گله و غصه دوری کن؛ ضرر نمی‌کنی!

«ل» : «لحظه‌های» قشنگ زندگی‌ات را تکرار کن!

«م» : «محبت» هم‌چون مادر، منتظر دعوت نمی‌ماند.

«ن» : «ناامیدی» از ندانستن است!

«و» : «وفای‌ به‌ عهد» اولین نشانه برای اعتماد دو قلب است.

«ه» : «هدیه‌ی» خداوند به انسان، «عقل» اوست.

«ی» : «یاور» همیشه همراه، موبایل نیست؛ خداوند است!




موضوع مطلب :
ارسال شده در: چهارشنبه 90 آبان 11 :: 9:5 عصر :: توسط :

روزی مرد کوری روی پله‌های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود روی تابلو خوانده میشد: من کور هستم لطفا کمک کنید . روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه د ر داخل کلاه بود.او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت ان را برگرداند و اعلان دیگری روی ان نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و انجا را ترک کرد. عصر انروز روز نامه نگار به ان محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است مرد کور از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که ان تابلو را نوشته بگوید ،که بر روی ان چه نوشته است؟روزنامه نگار جواب داد:چیز خاص و مهمی نبود،من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده میشد:
 امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم  !!!!!
     وقتی کارتان را نمیتوانید پیش ببرید استراتژی خود را تغییر بدهید خواهید دید بهترینها ممکن خواهد شد باور داشته باشید هر تغییر بهترین چیز برای زندگی است.
حتی برای کوچکترین اعمالتان از دل،فکر،هوش و روحتان مایه بگذارید این رمز موفقیت است .... لبخند بزنید




موضوع مطلب :
ارسال شده در: چهارشنبه 90 آبان 11 :: 9:4 عصر :: توسط :
<   <<   11   12   13   14   15   >